من و حسین(ع)
چه رازی نهفته در این چهار حرف پر آشوب
که هر لحظه میبینی به دیوانگی کشیده میشوی؟
چه شد که هر کس در لباس چنین مقامی نشست پرستیدنی شد؟
دست ها می لرزد از اندیشیدن به مقامش
و قلب ها از آتش محبتش می سوزد
وقتی به خانه ای نگاه میکنی نور را در آن خانه از پیشانی او میبینی
و فریاد که خانه ای که چون اویی ندارد ظلمت سراست
او که بر خود مشقت را می پسندد تا دیگران آسایش را لمس کنند
همان لحظه که بی خوابی را به اختیار خود انتخاب می کند تا بقیه در خواب آرامش باشند
او که ایثار با نامش گره خورده و از خود گذشتگی با او معنا پیدا کرده
رضایت او متبلور در رضایت دیگران است
و آرامش و آسایش دیگران
آن چهار حرف مقدس
میم، الف، دال ، ر
حال ببین دیدن چه دشوار است اگر بخواهی ببینی
اشک مادر را
سختتر رنج مادر را
سختتر جدایی مادر از فرزندش را
و از همه سختتر اگر بخواهی از مادر جدا شوی
و ببین که بعدِ مادر امید به کدام پناهگاهی می توان داشت که همه ی پناهگاهها خود بی پناهند
بعد او به کدام زمین میتوان تکیه کرد که تمام زمین ها خود معلق اند
و به چه کسی می توان دل بست که دلبستگی ها هم دروغ اند و فریب
گویی دنیا در او و با او وجود دارد و بی او تهی می شود
وقتی که دیگر نبود،
من به بودنش نیازمند شدم.
بیش از پیش و عمیق تر از قبل
وقتی که دیگر رفت،
من به انتظار آمدنش نشستم
تا به حال و تا به ابد
وقتی که دیگر نبود تا بتواند مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم
من دلباخته ی او شده بودم
من دیوانه ی او شده بودم
من وجودم را نثار او کرده بودم
وقتی او تمام شد
من نیز با او تمام شدم
و چه سخت است باری را به دوش بکشی که سنگین تر از تاریخ است
خانه ی زهرا و علی امشب برایم آشناست
که من امشب با حسین، کوچکترین فرزند آن خانه
هم دردم
و دوست دارم با او بگریم و از غصه هایمان بگوییم
از حال و روز کسانی که مادر خود را تا قدرِ بی قدر دوست می داشتند
برای هم تعریف کنیم از غمی که بزرگتر از قلبهایمان است اما باید تحمل کنیم
از آیه ی فاستقم کما امرت(استقامت کن همانگونه که به آن امر شده ای)
از تحمل بر رنج بزرگ بی مادری
و از چشم هایی که هیچگاه اجازه ی باریدن نداشتند تا مبادا غمی مضاعف باشند بر دل پدر داغدیده
و اکنون دیگر مادر نیست تا پاسخشان را بدهد
و نیست تا نگرانشان باشد
و نیست...
و وقتی نیست نبودنش همه جا هست
کاش مادر می ماند..
این نوشته ی بی جان تقدیم به حسین بن علی
استقامت کن همانگونه که به آن امر شده ای... گاهی فکر میکنم شاید دارم خودمو با این جمله گول میزنم خصوصا الان. متن زیبایی بود بهتره بگم حس زیبایی بود.
سلام. ای کاش فدک اینهمه اسرار نداشت ای کاش مدینه در و دیوار نداشت ای کاش در سوخته مسمار نداشت نمیدونم چی باید بگم یا اصلا چی میشه گفت. میگم خدا صبرت بده ولی میدونم چه چیز سنگینی رو باید تحمل کنی. البته نمیدونم...
چقدر غمگین مینویسی آدم با خوندنش میخواد گریه کنه......
باسلام ...... وبلاگ جالبی دارین و نوشته هاتون بسیار زیباست.... منم از بچه های دانشکده اقتصادم خوشجال میشم به وبلاگم سری بزنین.....
[گل]
سلام میزرا طه عزیز. کم پیدایی عزیز؟ دلمان برایتان تنگ شده بود؟[گل]
سلام میزرا طه عزیز. کم پیدایی عزیز؟ دلمان برایتان تنگ شده بود؟
یه سوالی ازت داشتم : شما اصلا تو زندگی تون شادی و خوشی هم داشتین ؟؟؟؟؟؟ همه زندگی تون که تو غم و اندوه و نا خوشی خلاصه میشه ... یعنی تا حالا از زندگی کردن لذت هم بردین ؟؟؟؟؟؟؟
بسیار زیبا بود و آنقدر بر آمده از دل که جز بر دل نمی نشیند...
خیلی خیلی قشنگ بود فقط بگم موافقم با b.a جمله آخر هم که متن رو میخکوب میکنه تو دل ادم